از این پس برخی مطالب مروری درباره کتاب "عکاسی و نظریه" در این صفحه آرشیو خواهدشد.
درباره کتاب "عکاسی و نظریه"-۴
راه دشوار نظریه: گفتوگوی افسانه کامران و مهدی مقیمنژاد
افسانه کامران- اشاره:
«عکاسی و نظریه» عنوان کتاب مهدی مقیمنژاد (هنرمندعکاس و استادیار دانشگاه هنر تهران) است که سال گذشته توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسید. من این متن را پیش از آنکه مؤلف تغییراتی در آن اعمال کند، در فرمت رساله دکتری خوانده بودم. به دلیل شباهتهای روششناختی رساله دکتری من (نشانهشناسی دو دهه عکس خانوادگی در ایران) و همچنین پیکره مطالعتی هر دو رساله که درباره عکس است، رسالهٔ مقیمنژاد برای من جزء معدود منابعی بود که میتوانستم به آن استناد کنم و همچنین الگوی تحلیلاش برای رسالهٔ من راهگشا بود. حالا این رساله شکل کتاب به خود گرفته است. در شرایط جدید نیز تلاش کردم تا حد امکان کتاب را با وسواس بخوانم و از جایگاه مخاطبی خیالی با مؤلف آن وارد گفتوگو شوم. گفتوگویی که برای من تجربهای لذت بخش بوده است.
افسانه کامران: آقای مقیمنژاد. من پیشتر رسالهٔ دکتری شما را مطالعه کرده بودم. از آنجایی که کتاب حاضر شکل بسط یافته همان رساله است باید بگویم که در عمل تفاوتهای بسیاری میان این دو وجود دارد!
مقیمنژاد: بله. البته این مسأله در اصل به مخاطبشناسی اثر برمی گردد. متن رساله نوشتاری دانشگاهی بود و آنجا مجبور نبودم از آغاز درباره تبیین بسیاری از مفاهیم مقدمه چینی کنم. بنابراین رساله دقیقاً بر صورت مسأله «مطالعه تطبیقی» متمرکز بود. اما از آنجایی که این کتاب با هدفی آموزشی تنظیم شد تلاش کردم تا جامعیت مطالب را در نظر داشته باشم. یعنی در آن واحد هم زمینهای را برای طرح مفصل بحثها فراهم کنم و هم در قدم بعد همان مباحث را به تحلیل بگذارم.
افسانه کامران: بله. البته من دغدغه معلمی شما را درک میکنم اما معتقدم در نهایت فربه گی کتاب از چابکی آن کاسته است!
مقیمنژاد: شاید همینطور باشد. البته فکر میکنم این مسأله بیشتر به دلیل محتویات پرجزییات فصل هاست و نه ترتیب آنها. به عبارت دیگر همانطور که در مقدمه کتاب نیز آوردهام فصلهای کتاب هم از استقلال نسبی برخوردارند و هم در یک سیر خطی یکدیگر را کامل میکنند و پی آیند یکدیگرند. اما فکر میکنم در عمل خواننده پس از خواندن هر فصل لازم است اندکی از کتاب فاصله بگیرد تا دقیقاً مختصات مکانی خود را دریابد و کروکی راه را گم نکند. در کل باید بگویم که در این کتاب از سویهٔ شخصی کار به نفع یک متن آموزشی گذشتم.
افسانه کامران: آقای مقیمنژاد کتاب «عکاسی و نظریه» تلاشی است برای تعمیم رویکرد دو نظریه ساختارگرایی و پساساختارگرایی به حوزه نقد عکس. شما در این راه تا کجا به گسترهٔ این نظریهها وفادار بودهاید؟ زیرا مثلاً در کتاب چند بار گفتهاید که ساختارگرایی را با تمام محدودیتهای آن نمیپذیرید؟
مقیمنژاد: ببینید برداشت من از این دو نظریه حتماً تابع مبادی و بن مایههای مفهومی اصلی بوده است که در فصلهای اول و هفتم کتاب درباره آن سخن گفته شد. اما به هر ترتیب من به عنوان یک پژوهشگر در شرایط اکنونی به صورت وضعیت دو نظریه نگاه میکنم و با آن فاصله تاریخی دارم. پس میتوانم به نفع پژوهش از پارهای محدودیتها ی راست کیشانه گذر کنم. به عنوان مثال قبول دارم که طرح بحث «نقد درزمانی» در مورد آثار رابرت فرانک شاید از آنچه رومن یاکوبسن تحت عنوان «ضرورت مطالعهٔ زمینههای تاریخی اثر ادبی» از آن یاد کرده بود فراتر رفته است. در مورد پساساختارگرایان نیز تنها بر بخشی از آرای برخی نظریه پردازان متمرکز بودهام که در نقد عملی با آن سر و کار داشتم. در مجموع میتوانم بگویم که تمایل نظری اصلی این کتاب بر «ساختارگرایی تکوینی» بوده است.
افسانه کامران: اگر بخواهیم دقیقتر واحد جزییات محتوایی شویم باید بگویم که به نظرم منطق حرکت کل به جزء به خوبی در چهارچوب فکری کتاب حفظ شده است و مقوله بندیهای شما در یکایک فصلها بسیار جذابند. از آنجایی که شما بحث را از چیستی عکاسی و نگاه هستیشناختی شروع میکنید میخواهم به مثال «اتاق روشن» بارت اشاره کنم. برخلاف خوانش دکتر نجومیان که این کتاب را «پساساختارگرایانه» معرفی کردهاند شما آن را «پسانشانهشناختی» دانستهاید. برای خودم هم این موضوع جالب است زیرا به نظر میرسد بارت در این کتاب بیشتر از ابزارهای پدیدارشناسانه استفاده میکند تا نشانهشناسی!
مقیمنژاد: البته ما در این فرصت اندک بحث بارتشناسی را نداریم اما شخصاً معتقدم که بارت در واپسین کتابش یعنی «اتاق روشن» که در کتاب من نیز بارها مورد ارجاع قرار گرفته است عملاً به اثری بسیار شخصی نزدیک میشود. اثری که نشانههایی از دغدغه ساختاری بارت مبنی بر معنا کردن چیستی ساز و کار عکس و عکاسی در آن وجود دارد اما در عمل به نتایجی میرسد که از کاربرد ابزارهای مفهومی صِرفِ نشانهشناسی، پدیدارشناسی و حتی معناشناسی فراتر میرود. در واقع شما ماحصل همهٔ تجربیات نظری بارت را میتوانید در این کتاب ببینید اما در عمل مثلاً مفهومی مانند «پونکتوم» مطرح میشود که در قامت یک تعبیر شخصی از مفاهیم دلالتهای صریح-ضمنی سنت نشانهشناختی یلمزلف-بارتی فراتر میرود. من عمدتاً از نکات هستیشناختی کتاب بهره گرفتم که میتوانستند در رویکرد ساختاری بگنجند و کار را جلو ببرند.
افسانه کامران: از بحثهای نظری به نقد عملی کتاب میرسیم. آیا گستره نقدهای «همزمانی» و «درزمانی» با این دقت از هم قابل تفکیکاند؟
مقیمنژاد: شاید ما در مقام تفسیرگر در عمل نتوانیم اینها را جدای از هم ببینیم اما از نظر آموزشی با تفکیک این دو به نظرم کار تخصصی تری انجام دادهایم. در ضمن اینکه اولویت یا توانایی این دو رویکرد در گذر از نگاه ساختارگرا به پساساختارگرا در عمل مشخص میشود. یعنی شما به شکل ناخودآگاه میبینید که نقد همزمانی آثار فرانک بسیار پرجزییات است و این معادله در مورد آثار سیندی شرمن برعکس میشود.
افسانه کامران: یکی از پرسشهای اصلی در مورد فصول نمونه پژوهی شما این است که چرا از عکاسان یا هنرمندان ایرانی برای تحلیل استفاده نکردهاید؟ شما خودتان یک هنرمند عکاس فعال هستید و فضای عکاسی معاصر ایران را میشناسید. آیا نمونه آوردن از هنرمندانی در بافت آشناتر هنر ایران نمیتوانست به نتیجهٔ جذاب تری بیانجامد؟
مقیمنژاد: ببینید این پرسش در زمان به انجام رساندن کتاب برای خودم هم مطرح بود. شاید آرزو میکردم که چنین نمونههایی نیز میتوانست وجود میداشت. اما به نظرم وجود ندارد. این را در مقام کسی میگویم که از جمله خوشبینهای به هنر ایران محسوب میشوم و اتفاقاً به ورشکستگی مطلق هنر آن هم اعتقادی ندارم. برعکس فکر میکنم در آیندهای نزدیک از دل تجربیات عمدتاً شتاب زده و غیر اوریجینال امروز نمونههای پخته و قوام یافتهای بیرون خواهد آمد. از طرف دیگر من در این سالها در قالب مقاله، استیتمنت یا مقدمه کاتالوگ و کتاب در مورد برخی از هنرمندان معاصرمان هم نوشتهام. اما در این کتاب وضع فرق میکند. بگذارید توضیح دهم. مسأله کتاب من از نظر روششناختی تبیین ویژگیها و تواناییهای ابزارهای نقد است در دنیای عکاسی. بنابراین باید به ناگزیر نمونههایی انتخاب میشدند که مستعد چنین تفسیرپذیریهایی نیز باشند. حالا اگر تحلیل ما در حد رویکرد همزمانی یعنی رجوع به مشخصات موضوعی و بیانی خود اثر محدود میماند شاید میشد نمونههایی از مستندنگاران ایرانی را معادل کار فرانک دید. اما چنانکه در کتاب به تفصیل روشن شده است در اینجا بحث ما بر سر کار خوب و بد نیست. مسأله تبارشناسی آثار یک هنرمند و اتصال آن به گسترهٔ تاریخی-زیباییشناختی گستردهتر هم هست که به نظرم چنین بضاعتی در بافتار تاریخی-فرهنگی ایران وجود ندارد. در مورد شرمن که وضع از این هم بغرنجتر میشود. چون بحث از هنرمند نظریه محور، آن هم در اتمسفر رویکرد پساساختارگرا و پسامدرن در ایران بیشتر به طنز میماند. زیرا خود سیندی شرمن و آثارش باز هم محصول یک فرآیند تاریخی-اجتماعی است که اصولاً چنین صورت مسألهای در بافتار فرهنگی ما صدق نمیکند. امیدوارم موضوع روشن باشد.
افسانه کامران: حالا بحث دیگر این است که اگر شما در شرایط ایده آل بایستی که به هنرمندان معتبر رجوع میکردید چرا هنرمندانی تا بدین حد آشنا انتخاب شدهاند؟
مقیمنژاد: پرسش خوبی است. من عامدانه هنرمندانی آشنا را انتخاب کردم که هر کدام به نحوی نوع نمون شکلی از عکاسی و از سویی دیگر متصل به پارادایمهای فکری بزرگ تری در دنیای عکاسی و هنرند. به عبارت دیگر آشنا بودن این دو هنرمند و توافقات همسان تری که از نظر تفسیری بر آثار آنها وارد بود میتوانست کمک حال تحلیلهای من باشد و دستم را برای کارم باز بگذارد. دقیقتر بگویم. مثلاً در مورد کار فرانک به تعمیم این هدف ساختارگرایانه نزدیک شوم که متون چگونه معنا میدهند و نه آنکه الزاماً چه معنایی میدهند. هر چند معتقدم که در نهایت تفاسیر من از کار فرانک برکنار از نکات تازه نیست اما هدف اصلیام این بوده که روش تولید متن در کار او را با کالبدشکافی کتاب «آمریکاییها» پیدا کنم و نشان دهم اگر ما در نهایت تأثیرپذیری عقلانی و عاطفی خاصی از کار او داریم این خاصیت در نتیجهٔ چه ساز و کار و عملکردی است. و یا در مورد شرمن ضمن به بحث گذاشتن آثار او در معادلات بینامتنی ژنت نشان دهم که چگونه میشود در آثار او وارد چرخههای تفسیری شد و به قول استوارت هال از خوانش قالب به سمت خوانش متضاد حرکت کرد و برعکس.
افسانه کامران: نکتهٔ دیگر این است که شما کل کتاب «آمریکاییها» را به عنوان یک متن دیدهاید در حالی که یکایک عکسهای این کتاب از نظر توانایی بیانی یا ظرافتهای نشانهشناختی یکسان نیستند! حتی شما با روی جلد قرار دادن یکی از عکسها آن را به نوعی نشان دار کردهاید!
مقیمنژاد: ببینید بر خلاف سنت معمول نشانهشناختی که درباره یک تصویر دقیق و بخصوص بحث میکند من تلاش کردم تا روح کلی این کتاب را برکشم. البته برای این کار جا به جا خواننده را به تصاویری بخصوص ارجاع دادهام و عکسهایی را نمونه و شاهد آوردهام اما معتقدم همهٔ هشتاد و سه عکس این کتاب همسوی با هم در پیمودن مسیری مشترک سهیماند. شاید برخی از عکسها به دلایل محتوایی شاخصتر باشند یا از نگاه رسانهای شاخصتر شده باشند اما همهٔ آنها تابع روحی واحدند و به چیزی میانجامند که برسازنده بیان شخصی فرانک است و او را در تعامل با تاریخ عکاسی، یا به شکل تخصصیتر، در تعامل با ژانر مستند اجتماعی، به مثابه یک «نظام» پیشینی و پسینی قرار میدهد.
افسانه کامران: من در رسالههایی دیدهام که بیشتر به جنبهٔ کمّی کار شما توجه شده و آن را به عنوان یک مدل دیدهاند و از آن صرفاً کپی کردهاند. بیم آن نمیرود که این روش تحلیل به یک عمل مکانیکی و خنثی تبدیل شود؟
مقیمنژاد: بگذارید به نکتهای اساسی توجه کنیم. همهٔ روشهای نقد، (در سطحی وسیعتر) همهٔ نظریهها، (در سطحی وسیعتر) همهٔ نگاههای فلسفی در اصل بر مبنای پیش فرضهایی توافقی و اعتباری شکل گرفتهاند. به نظر من تبدیل کردن پیش فرضها به قواعد و تبدیل قواعد به فرمولها در اصل زاییده نگاهی تقلیل گرا و ساده انگارانه است. در مورد روش تحلیل ساختارگرایانهای که در مورد «نقد همزمانی» آثار فرانک به کار رفته باید بگویم ما در اینجا با وضعیتی کمّی-کیفی مواجهیم. یعنی من تصاویر کتاب «آمریکاییها» را به عنوان یک جامعه آماری در نظر گرفتم تا بتوانم مؤلفههای اصلی آن را نشان دهم. این بدان دلیل بوده است تا در قدم بعد با کنار هم قرار دادن آن مؤلفهها به وجوهی کیفی برسم و شاکلهٔ ساختاری عکاسی فرانک را ترسیم کنم. تازه در این شرایط نیز من ساختار را معادل معنا ندیدهام بلکه به زعم من ساختارها راهی برای رسیدن به تفاسیر و معانی، یا بهتر بگویم برآیندهای معناییاند. در یک فرآیند آموزشی باید به کار من به عنوان آغاز یک راه نگریست، به آن افزود و آن را توسعه داد. روش تحلیل من یک مدل یا فرمول نیست. راه حلی در برگزیدن یا ابداع ابزارهای نقد است آن هم در حد بضاعت فکر و تخیل خودم. مبنای اعتقادی من و کتاب «عکاسی و نظریه» حرکت در مسیر «نقد استدلال محور» بوده است. ادلههایی که از خود متن بیرون بیایند و نه آنکه به شکل دلبخواهی از سوی تفسیرگر به متن نسبت داده شوند.
افسانه کامران: در کتاب شما با دامنه بسیار فراگیری از منابع مواجهیم. از نمونههای بسیار قدیمی تا متون جدید که در نوع خود جالب است!
مقیمنژاد: اگر بخواهم ساختاری پاسخ دهم این خود متن است که ملزومات خود را تعیین میکند. به هر حال در این کتاب منابعی آمدهاند که الزامی بودند و میتوانستند در پیشبرد بحثها مفید باشند. از این بابت ما از یک سو با کتابهایی قدیمی و شاید از رونق افتاده همچون «عکاسی و عکاسان» ترجمه بهمن جلالی و درساهاکیان که چاپ دوم آن به سال ۱۳۶۸ بر میگردد مواجهیم که نقل قول برخی از مهمترین عکاسان آن روزگار در این کتاب در خوانش ساختاری من بسیار به کار آمد؛ و یا کتاب «تکنیک عکاسی» آندریاس فینینگر که چاپ هفتم ترجمهٔ آن به فارسی به سال ۱۳۷۲ برمی گردد و من مطالبی از این کتاب را در فصل دوم و بحث «تمایزات ادراکی چشم انسان/دوربین» به جدول سونسون افزودم؛ و از سوی دیگر با منابعی همچون «عکاسی: درآمد انتقادی» لیز ولز هم مواجهیم که پیش از ترجمه کامل آن به فارسی، تکههایی از آن برای این کتاب ترجمه شد؛ و یا پارههایی از متن ژاک دریدا درباره عکاسی «عکس به مثابه کپی، آرشیو و امضا» که شاید برای اولین بار در این کتاب به ترجمه گوشههایی از آن برمی خوریم.
افسانه کامران: من این الزام را درک میکنم. اما تکرار برخی از متون همچون «نشانهشناسی عکاسی» سونسون که آن را در سال ۱۳۸۷ ترجمه کردید را چطور باید دید؟
مقیمنژاد: «نشانهشناسی عکاسی» در اصل به عنوان ماده خام «عکاسی و نظریه» ترجمه شد اما به هر ترتیب در همان زمانی که در میانهٔ راه بودم به عنوان یک کتاب مستقل به چاپ رسید.
افسانه کامران: البته مقایسه کتاب سونسون و فصل دوم کتاب شما درباره نشانهشناسی عکاسی میتواند مثال خوبی برای مقایسه رویکرد تألیف و ترجمه نیز باشد. این را به معنایی مثبت میگویم!
مقیمنژاد: با شما موافقم. ببینید اگر امر تألیفی را به معنای تولید مطلبی مطلقاً بیسابقه محدود نکنیم یکی از وظایف تألیف نظم بخشیدن و سامان بخشیدن به همین مطالب و حیطههای گفتمانی از پیش موجود است. به عنوان مثال من در برابر کتاب سونسون یک مترجم بودم و نمیتوانستم در اصل مطلب دست ببرم. تنها کاری که میتوانستم بکنم افزودن پی نوشتهای مفصلی در مقام مترجم بود تا شاید درک برخی از مفاهیم سادهتر شود. اما هنگام نوشتن کتاب این آزادی را داشتم تا به بحثها صورت بندی و پیکره بندی جدیدی ببخشم. هر آیتم را جای درستش بگذارم. سرفصلهایی الزامی از نظریه پردازان دیگر را نیز بیافزایم و مطالب غیرضروری را حرس کنم. و جدای از اینهمه، هر جا که لازم بود بحثها را به چالش بکشم و به نقد بگذارم.
افسانه کامران: البته در این کتاب با شکل تفصیلی مطالب دیگری نیز مواجهیم که شما در این سالها در قالب مقاله بدانها پرداخته بودید که این امر را میتوان به عنوان دغدغهٔ طولانیتر یک مؤلف در نظر گرفت و خیلی هم ارزشمند است. از سوی دیگر، به نظرم مطالبی نیز وجود دارند که میتوان آنها را در قالب مقالات مستقل دید که به طور جداگانهای از این پس چاپ شوند. کتاب شما از نثر خاص خودتان برخوردار است. برخی جاها واژه سازیهایی کردهاید که باید دید به مرور چگونه جامی افتند. اما مهمتر از همهٔ اینها، من هنوز هم فکر میکنم میتوان در شکل تدوین کتاب تجدید نظر کرد. شاید از این طریق بتوان بیشتر از کتاب لذت برد. به نظرم در حال حاظر حاصل دغدغههای معلمی و آموزشی شما به کتابی انجامیده که بیشتر میتوان از آن یاد گرفت تا لذت برد. سوء تفاهم نشود. من شخصاً بیشتر فصلهای کتاب و بخصوص فصول تحلیل آثار شرمن را (حتی بیشتر از آثار فرانک)، و یا فصل نتیجه گیری را بسیار دوست دارم. اما در کل کتاب دشوار است.
مقیمنژاد: حرفتان را رد نمیکنم. به هر حال این نخستین تلاش جدی من در راه تألیف بود. هرگز تجربهٔ تولید این حجم از مطالب را نداشتم. مطالبی که باید آنها را در مسیر مشخصی به کار میگرفتم، میان آنها ارتباط برقرار میکردم و در نهایت به نتیجه گیریها میرسیدم. با ایده تدوین دوباره موافقم اما در کل معتقدم باید به کتابهایی از این قبیل به عنوان آثاری بالینی نگاه کرد که به تدریج خوانده و جذب شود. بدون آنکه بحث قیاس در بین باشد و از آنجا که در هر بحثی معمولاً مثالی از ویتگنشتاین میآورم از او نقل میکنم که میگفت «من دوست دارم آهسته خوانده شوم همانگونه که خودم میخوانم». ترجیح میدهم مخاطبم با این رویکرد به کتاب نگاه کند. بویژه میخواهم پی نوشتها را جدی بگیرد. گاهی برخی از پی نوشتها شخصیترین بخش کارند.
افسانه کامران: آقای مقیمنژاد. به عنوان واپسین نکته میخواهم خوانشی کاملاً شخصی از کار شما داشته باشم که البته واپسین جمله مقدمه کتاب نیز از این ایدهٔ من حمایت میکند. امیدوارم آزرده نشوید. ببینید وقتی ما کار نویسندگان و نظریه پردازان خارجی را میخوانیم حتی وقتی در مورد سختترین موضوعات یا حتی تلخترین آنها مینویسند کاملاً معلوم است که نویسنده با حال خوب و آسودگی خاطر به کارش پرداخته است. اما وقتی ما «عکاسی و نظریه» را میخوانیم گویی نویسنده با زحمتی از جنس رنج و زجر کتاب را نوشته است و به شکل ناخودآگاه این رنج به خواننده نیز منتقل میشود و در خواندن کتاب تأثیر میگذارد!
مقیمنژاد: شاید حرفتان درست باشد. نمیدانم. تنها این را میدانم که به هرحال متون ما (نوشتههایمان، آثار هنری امان) نمیتواند برکنار از تجربهٔ زیستهٔ شخصی ما باشد. شاید هم به ما چندان خوش نگذشته است!
دکتر افسانه کامران
دکترای پژوهش هنر از دانشگاه الزهرا، مدرس دانشگاه و پژوهشگر حوزه مطالعات فرهنگ بصری و مطالعات تطبیقی
این مطلب نخستین بار در این منبع به چاپ رسیده است:
ماهنامه هنر آگه، شماره۳، دی ماه ۱۳۹۴