توضیح: چهار سال از چاپ نخست کتاب «عکاسی و نظریه» و حدود یک دهه از زمان نگارش آن میگذرد. چندی قبل متنی به دستم رسید درباب این کتاب. چنانکه در خودِ متن نیز آشکار است ظاهراً باید آن را حاصل همفکری چند تن از علاقه مندان به مباحث نظری عکاسی قلمداد کرد که به شکل جمعی اینگونه آثار را میخوانند و به بحث میگذارند. از این جمع یک نفرشان از فارغ التحصیلان سابق کارشناسی ارشد عکاسی دانشگاه هنر است و باقی نه. به مناسبت چاپ سوم کتاب این نوشتار را در اینجا به چاپ میرسانم.
عکاسی و نظریه اثر دکتر مقیمنژاد یکی از کتابهایی است که این گروه از سال ۱۳۹۵ مورد مطالعه قرار داده. روش کارمان این است که پس از انتخاب کتابها در طول هفته میزان معینی از آن را میخوانیم و سپس هفتهای یکبار در یک نوبت چهار پنج ساعته آنچه خواندهایم را دوباره خوانی میکنیم و به بحث میگذاریم. بحث و نظر درباره این کتاب حدود چهار ماه زمان برد. این نوشته شامل آن نکاتی در کتاب میشود که به نظر ما مهم است و باید دربارهاش اندیشید. تلاش کردیم نکات مثبت و منفی را با هم ببینیم. در اینجا فهرست وار به آنها اشاره میکنیم و ترتیبمان همان ترتیب کتاب است:
1- مؤلف در فصل اول تلاش میکند تا مفهوم ساختار و ساختارگرایی را باز کند. نکات مطرح شده در این فصل، به خصوص پرداختن به مؤلفههای ساختارگرایی، بسیار مهم و کلیدی است چرا که سنگ بنای باقی کتاب و به خصوص بخش اول آن به حساب میآید. در مجموع، جمعبندی مختصر و مفیدی برای درک ساختارگرایی و نشانه شناسی ساختاری در این فصل صورت میگیرد و به علت مفصل بودن موضوع، توضیحات تکمیلی به پینوشتها واگذار میشود.
2- در فصل دوم مؤلف سعی میکند عکس به مثابه نشانه را به بحث بگذارد. مبنای این فصل به نوعی مباحث کتاب «نشانه شناسی عکاسی» گوران سونسون است که مقیمنژاد سالها قبلتر آن را ترجمه کرده بود. اگر متن کتاب سونسون و این فصل را با هم مقایسه کنیم متوجه میشویم مقیمنژاد به شکلی بسیار شسته و رفتهتر از کارِ سونسون توانسته به مباحث نشانه شناسی عکاسی سر و شکل دهد. او به شکلی جامع آراء نشانه شناسان گوناگون را تقسیمبندی و صورتبندی میکند و مطالب ریز بسیاری را مطرح میکند تا جایی که خود این فصل بسیار حالت دانشنامهای پیدا میکند. البته به وجود آوردن یک منبع مرجع آموزشی برای کسانی که به دنبال اطلاع از مباحث نشانه شناسی عکاسیاند در هر شرایطی کاری سودمند است اما شیوه برخورد مقیمنژاد به گونهای است که نام بردن از این همه مطالب گوناگون موجب میشود که ایده اصلی کتاب تا پایان فصل به فراموشی سپرده شود. در بهترین حالت باید این فصل را جداگانه خواند و خیلی هم آموزنده است و به هیچ عنوان یک گردآوری صرف هم نیست. کافی است که مثلاً به بحث پایهای «جایگاه عکس در مبانی نشانه شناختی سوسور و پیرس» دقت کنید تا متوجه رویکرد تحلیلی مؤلف به موضوع شوید.
3- فصل سوم کتاب «تحلیل زبان شناختی عکاسی» نام دارد. به نظر میرسد بعضی از مشکلات فصل قبل در اینجا نیز صادق است. اصرار بر جامع بودن مباحث باعث ورود نقل قولهای متعدد و گاه غیرضروری میشود و در کل باز هم این فصل جنبه دانشنامهای پیدا میکند. هر چند که مجموعه معلومات این فصل جذاب است و اصولاً نمیتوان ساختارگرایی را بدون پرداختن به مسائل زبانی در نظر گرفت اما برخی از مطالب این فصل مانند «عکس و طنز» و «عکاسی و روایت» واقعاً غیر ضروری به نظر میرسد و فقط روند خواندن کتاب را کند میکند و بهتر بود این مطالب جای دیگری به شکل جداگانه کار میشد. (مقیمنژاد بعدها در کتاب گزیده مقالات خود «در ستایش امر واقعی» (۱۳۹۷) بحث عکاسی و روایت را با جزییات بیشتر به عنوان مقالهای مستقل چاپ کرده است)
4- فصل چهارم کتاب «تحلیل ساختارگرایانه عکاسی» نام دارد. به طور حتم این فصل تألیفی تر از فصلهای پیشین است. از بحث انواع رمزگان (با این حجم غیرضروری) که بگذریم برداشت ساختارگرایانه مؤلف از نقطه نظرات عکاسان و پرداختن به ویژگیهای ذاتی عکاسی بسیار جالب توجه است. او در انتهای این فصل بحثی را مطرح میکند با عنوان «عکاسی و تقابلهای دوتایی». شاید بتوان به جرأت این بحث را یکی از نقاط عطف کل کتاب در نظر گرفت. ما در هیچ منبع فارسی و انگلیسی دیگری نظیر این بحث را پیدا نکردیم. مؤلف در اینجا عملکرد درخشانی دارد.
5- در فصل پنجم قرار است با مقدمهای که نویسنده در فصلهای قبل برای فهم نگاه ساختارگرایانه به عکاسی چیده بود حال مصداقهایش را در تاریخ عکاسی بجوییم. مقیمنژاد در ادعایی بلندپروازانه از «متافیزیک عکاسی» حرف می زند و آن را معادل «دیدن، یافتن و گرفتن عکس» میداند. بحث جذابی که بنا به استدلالهای خودش درست است اما میتواند چالش برانگیز نیز باشد. او سپس گرایشهای گوناگون عکاسی را از هم تفکیک میکند و در نهایت به نوعی عکاسی مدرن میرسد. به نظر میرسد بحث «عکاسی مدرن، هنر مدرن: توازی یا تقابل» بیشتر میتواند عنوان یک مقاله مستقل باشد و در اینجا کاملاً غیرضروری است.
6- فصل ششم کتاب طبق وعده مؤلف حرکت از نقد نظری است به نقد عملی. یا بنا به گفته او (از قول بارت) حرکت از تحلیل نظام به تحلیل متن. مقیمنژاد عملاً در این فصل روش تحلیل محتوا را به شکلی خاص و با جزییاتی که تاکنون ندیدهایم به اجرا میگذارد. او با کالبدشکافی کتاب «آمریکاییها» رابرت فرانک جزء به جزء مؤلفههای موضوعی و بصری را از هم تفکیک میکند و به شکلی کاملاً استدلالی سعی میکند بفهمد که معانی این آثار از کجا میآیند. او همچنین با وام گرفتن بحث «نقد درزمانی» از زبانشناسی بدعت میگذارد و آن را با شکلی جدید به کار میگیرد. حاصل کار تحلیلهایی است به راستی روشمند و ارزشمند. البته ما در تجربیات واقعی بعید است که روی کاغذ و با این دقت راه این کتاب را ادامه دهیم اما از نظر آموزشی تجربه این فصل کتاب یک اتفاق است.
7- فصل هفتم و در واقع بخش دوم کتاب به بحث پساساختارگرایی اختصاص دارد. در اینجا مقیمنژاد برای توضیح موضوع، کاری سخت در پیش دارد. او ابتدا به نظرات ژاک دریدا به عنوان شاه کلید ماجرا میپردازد و در ادامه از نظریه پردازان و مفاهیمی نام میبرد که در تحلیلهای بعدیاش با آن سر و کار دارد. مشکل اینجاست که توضیحات نویسنده برای کسانی که از موضوع بیاطلاعند چندان کمکی نمیکند و برای آدمهای مطلع هم چندان حرف تازهای ندارد. با این حال جمعبندیها قابل قبول است. مقیمنژاد در انتهای این فصل پسامدرنیسم و پساساختارگرایی را با استدلالهایی از هم تفکیک میکند. این نکته کاملاً جای تأمل دارد.
8- فصل هشتم کتاب درباره چگونگی نگاه پساساختارگرایانه به عکاسی است. مؤلف در اینجا به خوبی و به شکل فشرده به مباحث ساختارگرایی بخش اول کتاب برمیگردد و در آنها تجدید نظر میکند. اما او عملاً در یافتن مصداق پساساختارگرایی به عکاسی پسامدرن میرسد و عکاسی پسامدرن را نیز به حوزه مورد علاقه خود «آفرینش عکس و تصویرپردازی دیجیتال» سوق میدهد. اینگونه مصداقها برای عکاسی پساساختارگرا هرچند درستاند اما به وضوح ناکافی هم هستند. در ضمن اینکه طرح بحثهایی مانند «متن نهایی» یا «تفسیر آفرینی» یا «اخلاق تصویر» کاملاً غیرضروری به نظر میرسد.
9- فصل نهم به روش نقد عملی (در اینجا پساساختارگرایانه) آثار شرمن اختصاص دارد. مانند نقد عملی رابرت فرانک این فصل را نیز باید بسیار خلاقانه و سودمند توصیف کرد. اصولاً به نظر میرسد ویژگیهای تألیفی ذهنیت مقیمنژاد در فصلهای نقد عملی بسیار بیشتر خود را نشان میدهند. او با الهام از مفاهیم بینامتنی ژانت به شیوهای که احتمالاً در هیچ جای دیگری نمیبینیم به مفاهیمی چون «سرمتنیت» و «زبرمتنیت» جنبه عینی و عملی میبخشد. هر چند که در اینجا نیز بحث «از فمینیسم تا هنر فمینیستی» کاملاً غیرضروری به نظر میرسد اما در کل این فصل پر از ایدههای تازه و تسلط همزمان مؤلف به مباحث نظری و تاریخ عکاسی است.
10- فصل دهم کتاب حکم نتیجه گیری را دارد. مقیمنژاد در اینجا تلاش میکند یافتههایش را از بخشهای پیشین به شکل تطبیقی کنار هم قرار دهد و به نتیجه گیری برسد. اول از همه باید بگوییم او بحث بسیار جالب توجه، خلاقانه، و چالش برانگیزی دارد با عنوان «مقایسه تطبیقی هنر مدرن و پسامدرن» که جایش اصولاً در این کتاب نیست. اما به غیر از این، نکته یابی و مطالب استفهامی او در این بخش تنها جاییاند که واقعاً ماهیت تألیفی این کتاب را نشان میدهند. به ویژه بحثهای او در «نکات پایانی» عمیقاً خواندنی هستند.
در مجموع کتاب «عکاسی و نظریه» را باید نه یک کتاب بلکه مجموعه متنوعی از ایدهها، مقالات یا سرنخ برای کتابهای آتی در نظر گرفت که همین تنوع و تعدد افکار باعث سختی خواندن کتاب میشود. وسواس نویسنده در جامع بودن مطالب خیلی اوقات جنبه دانشنامهای به فصلها میبخشد و صداقت بیش از حد نویسنده در امانت داری حجم نقل قولها را آزاردهنده میسازد. شاید دلیل این امر عدم تسلط نویسنده در مدون کردن این حجم از مطالب است. تنها راه برای پرهیز از سردرگمی این است که برخلاف خواندن متعارف کتابها به شکل موردی و موضوعی به سمت این کتاب رفت و فصلهای آن را در فواصل زمانی به شکل مستقل خواند.
در عوض باید گفت که ایده اصلی متن در فصل پایانی به خوبی خود را نشان میدهد. «اینکه تجربیات عکاسی دوران گوناگون در اصل محصول چه زیربنای فکری هستند» آنقدر ارزشمند است که نه تنها جنبه فلسفی کار مقیمنژاد را نشان میدهد بلکه خواندن این کتاب را به عنوان شاید تنها متن تألیفی نظری معتبر در زبان فارسی واجب میکند. شاید اگر خود مؤلف میتوانست این کتاب را بازنویسی کند حتماً به کتاب خواناتری میرسید. اما در شرایط فعلی نیز «عکاسی و نظریه» میتواند به عنوان یک منبع آموزشی به بسیاری از خواستههای یک معلم یا دانشجو پاسخ دهد.